محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ثبت لحظه های شیرین ما ومحمد رضا

از چشم من

1395/2/2 8:56
نویسنده : مادر یک سرباز
219 بازدید
اشتراک گذاری

_ پسر و پدر عاشق همند، هر هفته درست روزی که قراره پدرش برگرده بابا بابا می کنه. و امروز صبح زودتر از همه بیدار میشه و با کلی سر و صدا همه را بیدار می کنه. پسرم میدونه باباش داره میرسه

_ شیشه دارو را میذارم زمین و می گم محمد رضا دارو! یه نگاهی به شیشه دارو میندازه و یه نگاه به من. میدونه این همون ماده تلخ و بد مزه ست. دوباره صداش میزنم محمدم بیا مامان. میاد جلو و تا ته داروشو میخوره بدون این که دم بزنه. چهره ش توی هم میره، میدونم طعم دارو چقدر بده و بعد میگم حالا آب! لبخند میزنه و آب رو می خوره

* افتخار میکنم به این روحیه ی فرمانبریت

_ به چشم به هم زدنی از این ور خونه به اونور خونه میره و همه چییییزو به هم میریزه. از همه عجیب تر اینکه یک لحظه ازش غافل میشم می بینم روی پله دوم سومه و داره بالا میره!!!

خدایا صبرم بده تا خدای نکرده بهش از گل نازک تر نگم

( پسرم ۸ ماه و ۸ روز سن دارد)

پسندها (2)

نظرات (1)

سالم و صالح و با سعادت
6 اردیبهشت 95 18:01
جانم.. خدا حافظ شما باشه