محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ثبت لحظه های شیرین ما ومحمد رضا

خود من!

1395/6/8 0:55
نویسنده : مادر یک سرباز
94 بازدید
اشتراک گذاری

الآن شب از نیمه گذشته و من اتوی تاریکی از دور بهت نگاه می کنم و بغض بزرگی را به آرامی قورت میدم

نمیپونم چرا. شاید چون مثل همه ی لحظه های این یک سالی ک از تولدت گذشته دارم به این فکر می کنم ک چقدر کم در آغوشت گرفتم، چقدر کم نوازشت کردم و بوسیدمت

دارم فکر می کنم ک این هممممه چققققققدر برای من کمه

یک سال گذشته 

از اولین روزی ک در آغوشن فشار دادمت، با همه ی ناتوانیم و با وجود از هوش رفتنم ک مبادا پسر استخوانی کوچکم از میان دستام سر بخوره و روی زمین بیوفته

از روزی ک بابا اومد بیمارستان و برای اولین بار تو رو دید

بهش گفتیم بغلش کن. گفت خییییلی کوچیکه من می ترسم!

و نشستیم با هم رل زدیم توی اون چشمای قشنگ

یک سال گذشت از اون همه دلهره و یی تجربگی

از ترس های شبانه از دست دادن تو

بزرگ شدی

تند تند قدم برمیداری و دیگه کمتر میان قدم هات می نشینی

دستاتو بالا میگیری و راه میری تا تعادلت حفظ بشه

می گم یکی و تو می گی دوتا! آآآآآآآخ زیبای من

قشنگ ترین تجسم رویاهای من

مادر...

چرا ارضا نمیشم از در آغوش گرفتنت؟؟؟ چرا آروم نمی گیرم 

چرا سیراب نمیشم از چشمات

خدارو شکر ک هستی

خدارو شکر ک بزرگم کردی

مادر تو برای بچه ی من نیستی، تو..... تو...

تو خود منی

دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)