کربلایی محمد رضا
شب،
چشمام را به سختی باز نگه داشته م. خوابم میاد ولی سردرد امونمو برده
نگاهم به صورت ناز تو میوفته میام جلو و سعی می کنم نفست را احساس کنم
بوت می کنم، صورتم را به صورتت می چسبونم
و هزاران بار توی دلم فریاد میزنم ک عااااشقتم
کربلایی محمدرضای من، مدتی هست ک از سفر سراسر زیبایی کربلا برگشتیم
کلی خاطره دارم برای نوشتن و کلی فرصت ندارم
عزیز مادر، چقدر زود دلم تنگ میشه برات وقتی ک چشمای نازتو میبندی و به خواب شیرین میری
دوستت دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی