محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ثبت لحظه های شیرین ما ومحمد رضا

دوستت دارم

سلام مادر شدن فرصت ها رو کم می کنه. اگه زمان خالی هم وجود داشته باشه دوست داری بشینی و زل بزنی به صورت جگرگوشه ت، همین مادر بودن و نبودن زمان کافیه ک نمیذاره برات زود به زود بنویسم شب روزی ک مطلب اول وبلاگتو نوشتم به شدت بیمار شدم، آنفولانزای شدید!! تو هم ک تا شب اصلا انگار نه انگار که واکسن زده بودی، به شدت تب کردی. در حدی ک نصف شب رسوندیمت کلینیک نوزادان. نمیخوام برات از رفتار زشت مسوولین کلینیک و بی سوادی دکتر پر ادعا و بی ادبش بگم! خلاصه بگم که اون شب تا صبح بابای مهربونت از من و تو نگهداری می کرد. تو ناآروم بودی و من به شدت تب و لرز و بدن درد داشتم فردا صبح بابات ک اصلا نخوابیده بود نرفت سر کار. و منو برد دکتر. و بعد هم رفتیم خو...
14 دی 1394

واکسن چهارماهگی

مدتی هست ک این وبلاگو برات ساخته م اما تا حالا فرصت نشده بنویسم برات و وبلاگ خالی خالی مونده تا حالا اما امروز قصد کردم برای نوشتن(قربتا الی الله) امیدوارم ک بر این قصد استوار بمونم امروز واکسن چهارماهگیتو زدی ماه من، با چند روز تاخیر. موقع واکسن دو ماهگیت، ک بابا جانت هم نبود و من خونه ی مامانی اینا بودم، به شدت بی قراری کردی و از صبح ساعت ۸ تا شب ساعت ۹ دایم گریه کردی و حتی استامینوفن روت اثر نداشت، مجبور شدیم ببریمت دکتر، رفتیم بیمارستان حضرت اباالفضل (ع) و دکتر گفت که به واکسن حساس هستی. خلاصه اون شب به زور دیفن هیدرامین خوابیدی. به خاطر همین مسوول واکسن بهداشت گفت برید پیش دکترش و گواهی بگیرید تا واکسن دوگانه بهش بزنید. هرچقدر این چ...
29 آذر 1394